معنی مخلوق و آفریده

حل جدول

لغت نامه دهخدا

آفریده

آفریده. [ف َ دَ / دِ] (ن مف، اِ) خلق شده. خلقت شده. مخلوق. خلق. مقابل آفریننده، خالق:
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه ای است که هیچ آفریده نگشاده ست.
حافظ.
همه از آفرینش برگزیده
همه از نور یک ذات آفریده.
طالب آملی.
|| بریه. (زمخشری) (دهار). خلیقه. وری. انام. (زمخشری). خلق.
- آفریده ای، هیچ آفریده، اَحدی. یک تن. دیّاری. کسی. هیچ کسی. یک کس. آفریدگاری: که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد... نتواند بود. (کلیله و دمنه). نذر کردم که بدین گناه هیچ آفریده ای را مکافات نکنم. (تاریخ طبرستان). هیچ آفریده با اصفهبد نمانده بود جز تنی چند از... (تاریخ طبرستان). آفریده ای در اینجا نیست، دیّاری.
|| بشر. (زمخشری): شهنشاه موبدان را گفت در رأی ما نبود که ما نام شاهی بر هیچ آفریده نهیم در ممالک پدران خویش. (تاریخ طبرستان).


مخلوق

مخلوق. [م َ] (ع ص) آفریده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). آفریده. (دهار). آفریده شده و ساخته شده. (ناظم الاطباء). ج، مخلوقات و مخلوقین:
به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم.
کسائی.
ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق
چون خویشتنی را چه بری بیش پرسته.
کسائی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 504).
و هر مخلوقی... چرا که می داند که خدا عوض می دهد به او همصحبتی پیغمبران نیکوکار را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
همچو ما روزگار مخلوق است
گله کردن ز روزگار چراست.
مسعودسعد.
کس نبینی از مخلوقان که نه در وی نقصان است. (کشف الاسرار). و کدام اعجاز از این فراتر که اگر مخلوقی خواستی که این معانی در عبارت آرد بسی کاغذ مستغرق گشتی. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 7).
به سیمرغ مانم ز روی حقیقت
که از هیچ مخلوق همدم ندارم.
خاقانی.
خدمت حق کن به هر مقام که باشی
خدمت مخلوق افتخار ندارد.
عطار.
هر که خلق خدای را بیازارد تا دل مخلوقی به دست آرد حق جل وعلا همان مخلوق را برگمارد تا دمار از روزگارش برآرد. (گلستان).
پارسایان روی در مخلوق
پشت بر قبله می کنند نماز.
سعدی (گلستان).
بلند آسمان پیش قدرت خجل
تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل.
سعدی (بوستان).
|| املس و نرم گردانیده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نرم و املس کرده شده. (ناظم الاطباء). || جامه ٔ کهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کهنه شده. (ناظم الاطباء). رجوع به خلق شود. || نسبت داده شده شعر کسی به دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).

فارسی به عربی

مخلوق

ان یکون، مخلوق

عربی به فارسی

مخلوق

افریده , مخلوق , جانور

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مخلوق

آفریده

کلمات بیگانه به فارسی

مخلوق

آفریده

فرهنگ فارسی هوشیار

مخلوق

آفریده شده، ساخته شده


آفریده

(اسم) مخلوق خلق شده از نیستی هست گردیده.

فرهنگ معین

مخلوق

(مَ) [ع.] (اِمف.) آفریده شده، موجود.


آفریده

(فَ دِ) [په.] (ص مف.) مخلوق، خلق شده.

مترادف و متضاد زبان فارسی

مخلوق

آفریده، بنده، خلق، موجود، محدث، مبدع،
(متضاد) خالق


آفریده

خلق، ساخته، مخلوق، مصنوع،
(متضاد) آفریدگار، آفریننده

فرهنگ عمید

آفریده

خلق‌شده، مخلوق، کسی که از نیستی به هستی آمده،

معادل ابجد

مخلوق و آفریده

1082

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری